Sunday, March 13, 2011

اندر حکایت بعضی‌ از سیاست مداران ما

روزی شخصی‌ برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد مصالح را به پشت الاغی بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ به سختی از پله ها بالا رفت. شخص مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و الاغ را به پایین هدایت کرد.
هرچه شخص بیشتر تلاش کرد الاغ بیشتر مقاومت کرد , آن شخص نمی دانست که الاغ از پله به اسانی‌ بالا میرود اما پایین آوردنش به این سادگیها نیست. هر چه کرد الاغ از پله پایین نیآمد که نیآمد . شخص الاغ را رها کرد و به خانه رفت که استراحت کند. چندی نگذشته بود که صدای بالا و پایین پریدن الاغ را که از دیدن خود در بلندی به وجد آماده بود را شنید، به بالای پشت بام رفت که الاغ را آرام کند ولی‌ دریغ که الاغ خود را در بلندی میدید و به راحتی‌ آرام نمی‌شد.
برگشت.
چندی نپایید که سقف چوپی ریزش کرد و پاهای الاغ از سقف آویزان شد، سر انجام هم از سقف به زیر افتاد و مرد.
شخص دمی به الاغ خیره شد و با خود می‌‌اندیشید که وای به روزی که الاغ به جایگاه بالایی‌ رسد که نه تنها آن جا و مقام را از بین میبرد بلکه خود را هم به کشتن میدهد!