Friday, April 16, 2010

نوشته اي از عبيد زاكاني : خواب ديدم قيامت شده است


خواب ديدم قيامت شده است

هرقومي را داخل چاله‏اي عظيم انداخته و بر سرهر چاله نگهباناني گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ي ايرانيان.

خود را به عبيد زاكاني رساندم و پرسيدم: «عبيد اين چه حكايت است كه بر ما اعتماد كرده نگهبان نگمارده‏اند؟»
گفت: «مي‌دانند كه به خود چنان مشغول شويم كه ندانيم در چاهيم يا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در ميان ما كسي كه بداند و عزم بالا رفتن كند...»
نپرسيده گفت: گر كسي از ما، فيلش ياد هندوستان كند
خود بهتر ازهر نگهباني لنگش كشيم و به تهِ چاله باز گردانيم

No comments:

Post a Comment